صفحه شخصی علی اکبر صحافی پور   
 
نام و نام خانوادگی: علی اکبر صحافی پور
استان: اصفهان - شهرستان: اصفهان
رشته: کارشناسی عمران - پایه نظام مهندسی: یک
شغل:  مشاور سازه
شماره نظام مهندسی:  20300591
تاریخ عضویت:  1389/01/20
 روزنوشت ها    
 

 ماجرای چکمه ها و مربی ! بخش عمومی

19


































ماجرای
چکمه ها و مربی !








خانم جوانی که در کودکستان برای بچه های 4 ساله
کار میکرد میخواست چکمه های

یه بچه ای رو پاش کنه ولی چکمه ها به پای بچه
نمیرفت بعد از کلی فشار...و خم و راست شدن،

بچه رو بغل میکنه و میذاره روی میز، بعد روی زمین
بلاخره باهزار جابجایی و فشار چکمه ها

رو پای بچه میکنه و یه نفس راحت میکشه که ...

هنوز آخیش گفتن تموم نشده که بچه میگه این چکمه ها
لنگه به لنگه است .




خانم ناچار با هزار بار فشار و اینور و اونور شدن
و مواظب باشه که بچه نیفته هرچه تونست کشید

تا بلاخره بوتهای تنگ رو یکی یکی از پای بچه
درآورد .

گفت ای بابا و باز با همان زحمت زیاد پوتین ها رو
این بار دقیق و درست پای بچه کرد که لنگه به لنگه
نباشه ولی با چه زحمتی که
بوت ها به پای بچه نمیرفتن و با فشار زیاد بلاخره
موفق شد که بوت ها رو پای این کوچولو بکنه

که بچه میگه این بوتها مال من نیست.




خانم جوان با یه بازدم طولانی و کله تکان دادن که
انگار یک مصیبتی گریبانگیرش شده. با خستگی تمام
نگاهی به بچه انداخت و گفت آخه چی بهت بگم. دوباره
با زحمت بیشتر این بوت های بسیار تنگ رو در آورد.




وقتی تمام شد پرسید خب حالا بوت های تو کدومه؟ بچه
گفت همین ها بوت های برادرمه ولی مامانم گفت
اشکالی نداره میتونم پام کنم....

مربی که دیگه خون خونشو میخورد سعی کرد خونسردی
خودش رو حفظ کنه و دوباره این بوتهایی رو که به
پای این بچه نمیرفت به پای اون کرد یک آه طولانی
کشید وبعد گفت

خب حالا دستکشهات کجان؟

توی جیبت که نیستن. بچه گفت توی بوتهام بودن
دیگه!!!!!

شنبه 9 اردیبهشت 1391 ساعت 14:21  
 نظرات    
 
یحیی بهمنی 17:45 شنبه 9 اردیبهشت 1391
2
 یحیی  بهمنی
جناب صحافی‌پور، ایشالله یه روز و فقط برای یه روز مربی مهد شی و بعد ...!!! :)

مرسی، کلی خندیدم!
مائده علیشاهی 20:28 شنبه 9 اردیبهشت 1391
1
 مائده علیشاهی
عالی ی ی ی ی بود..........با جناب بهمنی موافقم.
ممنون از شما
جلال بهرامی 20:58 شنبه 9 اردیبهشت 1391
0
 جلال بهرامی
تشکر فراوان خیلی قشنگ بود :)))
م. مستاجران 07:28 یکشنبه 10 اردیبهشت 1391
0
 م. مستاجران
عجب بچه باحال و مربی خنگی بوده !!!!!!!
:-*))))))
ممنون
م افتخاری 12:16 یکشنبه 10 اردیبهشت 1391
0
 م افتخاری
حالا فکر میکنید قیافه آن خانم چه جوری شده ؟!!!!!!!!!!!!!!!!
ضمناً با خانم قاسمی هم شدیداً موافقم . چرا که به نظر میرسد یک مساله مبتلا به باشد .چون وقتی مطلبی را بفرستی از سرنوشت آن بی اطلاع و از دستیابی مجدد به آن عاجز میشوی .
لطفاً در صورت امکان راهکاری برای برون رفت از این مساله ارائه نمائید
م افتخاری 12:17 یکشنبه 10 اردیبهشت 1391
0
 م افتخاری
راستی آقای مهندس بهمنی از سیل در مشهد چه خبر
نگران شده بودیم
مهدی سلطانی 14:53 یکشنبه 10 اردیبهشت 1391
1
 مهدی سلطانی
به این میگن یه بچه پدر در بیار حسابی!!!!!
بهزاد اکابری 19:09 یکشنبه 10 اردیبهشت 1391
0
 بهزاد اکابری
داستان جالبی بود. جناب مهندس صحافی پور ممنون.
یحیی بهمنی 06:20 دوشنبه 11 اردیبهشت 1391
1
 یحیی  بهمنی
جناب افتخاری عزیز، سلام و تشکر از احوالپرسی‌تان.
البته شاید جای پرسش و پاسخ‌های دیگر در این ستون نباشد، اما چون محبت داشتید و پرسیدید، با عرض پوزش از صاحب این ستون، ناچار به ارائه پاسخ در اینجا هستم.
واقعیتش، بارون عجیبی بود! منزل ما در نیمه شرقی مشهده؛ اما اون روز (جمعه) در مرکز شهر میهمان بودیم. در مرکز یه بارون ساده دیدیم! اما وقتی به منزل برگشتیم، با یه دریاچه قشنگ دم درب منزل مواجه شدیم که اولش فکر کردم یکی از شاه‌لوله‌های آب ترکیده! البته کلی به بچه‌ها حال داد!! :)
بحمدالله تا کنون که خبر بدی از این سیل نشنیدم...
م افتخاری 09:24 سه شنبه 12 اردیبهشت 1391
0
 م افتخاری
آقای مهندس بهمنی عزیز
سپاس
امید که همواره خوش و تندرست باشید
فهیمه مسقطیان 12:29 یکشنبه 7 خرداد 1391
0
 فهیمه  مسقطیان
خیلی جالب بود ممنون مهندس